آن کوچه تنها رویای من است
تمامِ خاکش ، ردِ پای من است
آن کوچه که بوی عشق دارد
ناظر شیشه ها ، مسیحای من است
سپیدارهایش ، سایه سارِ من ...
عابرانش ، آفتِ بلای من است
سلامی که می رسد هر روز
از پشتِ پنجره ، هوای من است
گاهی غنچه ای ، پای من می رسد
از دستِ ، جان عطایِ من است
درد کشیدن ، ندیدن ، دویدن ...
ز تقدیر همیشه ، چرای من است
فرصت نشد بگویمش : " همه ی من ! "
دیدم ، مِهرش غنای من است
گفت : " بگذر " گفتم :" نمی شود ..."
گذشتن از عشق عینِ فنای من است
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه یکم اسفند ۱۴۰۳ | 9:49 | نویسنده : یوسف جلالی |