معرفت حضرت دوست

غزل    آخرین عابر پیر همان کوچه ایم 

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    آخرین عابر پیر همان کوچه ایم 

ما هم اسیر همان کوچه ایم

غرقِ ضمیرِ همان کوچه ایم

هم به آزادگی شُهره بوده آیم

چُنین در گیرِ همان کوچه ایم

قرارمان بود ، در گذرِ این مسیر

خوش باد زنجیرِ همان کوچه ایم

گویا قلم نوشته بود ، گذرِ زین گذر

ما ریشه ی تقدیرِ همان کوچه ایم

از تو چه پنهان ، هنوز می سوزم

شب ها آواز دلگیرِ همان کوچه ایم

گفتم : این کوچه شفا نمی دهد ...

دخیل بسته ی شبگیر همان کوچه ایم

کاغذِ مچاله شده ، گاهی امید است

افسوس ، تنهای تدبیرِ همان کوچه ایم

پیرانِ این کوچه مُردند ... بی وفا !

آخرین عابر پیر همان کوچه ایم

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 10:14 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.