ساعتی که تو همراهِ منی زیباست
یعنی قشنگ ترین قصه ی دنیاست
من از خنده ی تو اشاره می گیرم
یعنی بهشتِ با عشق ما ، برپاست
وقتِ آفرینشت ، خندیدی ؟ ،" آخر
درونِ تو ! احساس ، اندازه ی دریاست"
در تو ، به گنج دلخواه ام رسیده ام
احساسِت در عاشقانه های من غوغاست
بگذار دیوار و پنجره حائل باشند
آن چه که باید پیدا باشد ، پیداست
خنده و نبض تندت پیداست ، وقتِ ...؟
خودش به وقتِ غزل خوانی داناست
تو ریشه می زنی ! در من نهالِ غزل می شود
شاید زندگی ، نرسیدن در عینِ تقلاست
بگذار فاصله ها ، فرصت بگیرند از ما
هر روز امیدِ من ، از تو ، بر فرداست
گفت : " هم بسوزی هم بسوزانی مرا
قسم به احساست ، که دلم آنجاست "
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ | 10:1 | نویسنده : یوسف جلالی |