معرفت حضرت دوست

غزل    با پاهای آبله هم ، می شود باز رفت

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    با پاهای آبله هم ، می شود باز رفت

من هم شبیهِ تو ! دائم از بهار پُرم

از عشق خدا ،از عشق تو ! سرشار پُرم

من هم شبیهِ تو مستم از خیالِ عشق

به آینه در روز ، ز دیدن و تکرار پُرم

هر جا ، دو پرنده کنار همند ، می خندم

چنین اوقات از شوقِ اشک بار پُرم

باران ، آفتاب ، ابر ، هر چیز خوب

از جانبِ دوست می رسد ، انگار پُرم

با پاهای آبله هم ، می شود باز رفت

به نجوایِ "دوست دارم" ، ز اقرار پُرم

با طوفان عشق من هم کنار می آیم

تو باشی کنارم یک نفر ، از انصار پُرم

کافی است سلامی با شرم کنی رد شوی

ای جاااااانم ، با یک سلام ، از اشعار ، پُرم

زیبا می شوی ! وقتی غزل می شوی در من

از شُکر خدا ، از نامِ تو ! از اذکار پُرم

گفت : "کشف کن مرا ، گنج عشق دارم

برای چشمانِ تو ! از عشق و اسرار پُرم "

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 6:27 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.