در من کسی ، انگار که ، عصیان می خواهد... تو را
در من کسی ، گویا یکی ، مهمان می خواهد... تو را
اندر نهانِ جان من ، فریاد های بی صداست
در من کسی ، پیداست که ، پنهان می خواهد...تو را
گاهی به جذر ، گاهی به مَد ، انگار بسی او ناخوش است
ترسم بخواند نامکی ، طغیان می خواهد...تو را
پیر است و در او کودکی ، فریاد می دارد به مِهر
یک مهربان هم زبان ، این سان می خواهد...تو را
اینجا کسی دیوانه وار ، در کوچه ها گم کرده راه
این پنجره آن پنجره ، جویان ، می خواهد... تو را
این میکده ، آن میکده، چشمش به دنبال کسی است
آن مست نیست ، این مست نیست ، مستان می خواهد... تو را
من جای او بودم اگر ، هم پای او بودم دگر
آوا نمی دارد اثر ، گریان می خواهد... تو را
آن دوست کز جان برتر است ، صد حیف که آن سوی در است
اینم قمارِ آخر است، تاوان می خواهد... تو را
: اینجا کسی در عافیت مهمان نمی دارد تو را
اینجا بساط آتش است ، سوزان می خواهد... تو را
" یوسف "
برچسبها: یوسف