معرفت حضرت دوست

غزل   ردِ خیالِ پای تو هم ، حالِ خوشی دارد

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   ردِ خیالِ پای تو هم ، حالِ خوشی دارد

ردِ خیالِ پای تو هم ، حالِ خوشی دارد

عطرِ جای تو هم ، حالِ خوشی دارد

گاهی بودِ هزار نفر، حال تو را خوش نمی کنند

آینه سرای تو هم ، حالِ خوشی دارد

دیوارها اگر نبودند ، چه خوب می شد

بماند ، ماءوای تو هم ، حالِ خوشی دارد

یک عشق ، یک چهره ، یک صدا همیشه مي ماند

صوتِ آوای تو هم ، حالِ خوشی دارد

یک بار ، به عنوانِ مهمان ، خواب ما نیامدی

آرزوی رویای تو هم ، حالِ خوشی دارد

دستم به عکست که نمی رسد ، مغبون نمی شوم

هوایِ هوای تو هم ، حالِ خوشی دارد

به دیوانه سخت نگیر ، دنیای خودش را دارد

یواشکی ادای تو هم ، حالِ خوشی دارد

گیرم فاصله ها کم کنم ، دلت را چه کنم ؟

نازِ غنای تو هم ، حالِ خوشی دارد

خندید که :" بیهوده دانه ی شعر به دام می گذاری

قصدِ فنای تو هم ، حالِ خوشی دارد "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 15:52 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.