معرفت حضرت دوست

غزل   دلتنگم ... تو پیچشِ مو نمی بینی !

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   دلتنگم ... تو پیچشِ مو نمی بینی !

دنیا ، جز هیاهو نمی بینی !

جز حیله های جادو نمی بینی!

انگار دلتنگی جنگل پیداست

جَست و خیز آهو نمی بینی!

یک جور دوریم از آن زیبایی

بلندیِ سیاهیِ گیسو نمی بینی

من بایدِ کدام ؟ نباید هایم

نورانیتی در این سو نمی بینی

وقتِ شانه ، امیدِ سایه می خنداند

دیگر سواری دلجو نمی بینی

مجنون عاشق افتاد ، دنیا فهمید

فریاد که از این بو نمی بینی

یک‌ راز به سینه‌ات سنگین است

یک شهر ، راز دار ، کو ؟ نمی بینی

جز پول ، زمزمه ای دارند ؟ مردم

از دل ، یک " یاهو " نمی بینی

عشق را به زندانِ هوس کردیم

امروز ، جانی غزل گو نمي بینی

پرسید : این زخم چیست ؟ بر دل

گفتم : شمشیر از رو نمی بینی

اینها که گفتی ! دُرست ، شاعر

دلتنگم ... تو پیچشِ مو نمی بینی !

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : پنجشنبه بیستم دی ۱۴۰۳ | 15:42 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.