امشب هوای مرا کرده ای ! می دانم
فکرِ فنای مرا کرده ای ! می دانم
امشب هوای مرا ... اشکم پیداست
هَمِّ جفای مرا کرده ای ! می دانم
آنان که بُریده اند ، خوش نمی خوابند
فرضِ بلای مرا کرده ای ! می دانم
وقتی نامه های مرا بر می گردانی !
استهزائِ مرا کرده ای! می دانم
از تاج و لباسِ عروسِ تو پیداست
قصد عزای مرا کرده ای ! می دانم
نومید نمی شوم از هر تیرِ غیبی ات
قصدِ سرا پای مرا کرده ای! می دانم
من شیرازه ی وجودم از حُبِّ توست
مرگِ تمنای مرا کرده ای ! می دانم
تنها یک قدم تا شرک مانده بود کارم
حقِ ادایِ مرا کرده ای ! می دانم
دیگر چه سود ؟ از فرسوده گی یک شاعر
دیر ، قصدِ بنای مرا کرده ای! می دانم
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه هجدهم دی ۱۴۰۳ | 21:57 | نویسنده : یوسف جلالی |