معرفت حضرت دوست

غزل   تنها یک قدم تا شرک مانده بود کارم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   تنها یک قدم تا شرک مانده بود کارم

امشب هوای مرا کرده ای ! می دانم

فکرِ فنای مرا کرده ای ! می دانم

امشب هوای مرا ... اشکم پیداست

هَمِّ جفای مرا کرده ای ! می دانم

آنان که بُریده اند ، خوش نمی خوابند

فرضِ بلای مرا کرده ای ! می دانم

وقتی نامه های مرا بر می گردانی !

استهزائِ مرا کرده ای! می دانم

از تاج و لباسِ عروسِ تو پیداست

قصد عزای مرا کرده ای ! می دانم

نومید نمی شوم از هر تیرِ غیبی ات

قصدِ سرا پای مرا کرده ای! می دانم

من شیرازه ی وجودم از حُبِّ توست

مرگِ تمنای مرا کرده ای ! می دانم

تنها یک قدم تا شرک مانده بود کارم

حقِ ادایِ مرا کرده ای ! می دانم

دیگر چه سود ؟ از فرسوده گی یک شاعر

دیر ، قصدِ بنای مرا کرده ای! می دانم


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : سه شنبه هجدهم دی ۱۴۰۳ | 21:57 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.