آن چه که در طلبت ، حادثه افتاد ببین !
او که با آن سفرت ، مرگ فرو داد ببین !
تو ببین ! داغ به جانِ کسی افتاده " زمین " ؟
یک نفر از دلِ شیرین شده فرهاد ، ببین !
کو ؟ کجاست ؟ یک دهه دیوانه شود ...
آن که " بی داد " کند ، دادِ تو را داد ، ببین !
دفتر دوست ، هزار وعده ی دیرین دارد
دفترِ عمرِ کسی را شده بر باد ببین !
دلِ من سوخت برای پرِ این شاپرک قاصدِ ما
تا که شمع دید ، فرو شد ، نشد آزاد ، ببین
برچسبها: یوسف
تاريخ : دوشنبه دهم دی ۱۴۰۳ | 16:51 | نویسنده : یوسف جلالی |