تو را پروانه می نامم ،گریزان از منی ! آری
تو را دیوانه می نامم، مرا در غصه می سپاری
تو را شیرین می نامم ، که دردی دلچسب داری
تو را فرزانه می نامم ، که بر من روی نمی داری
تو قصدِ کُشتنم داری ، سلام ما نمی داری
تو را جانانه می نامم، میان گریه و زاری
خیالاتت مستی بخش ، همی یادت هستی بخش
تو را میخانه می نامم ، به خلوت غصه می باری
طبیب شو گاه گاهایی ، حبیب شو گاه گاهایی
تو را مستانه می نامم ، تو پُر باری گرانباری
تو را گنجی باید جُست ، پیدا کرد ، پنهان کرد
تو را گنج خانه می نامم، پُر از دُریُ و اسراری
تو را در آینه باید ... و آن هم شاید ، شاید
تو را افسانه می نامم، که دور از چشم و دیداری
بگفتا : "نغمه ات شیرین ، همه احساسِ تو تسکین
تو را مردانه می نامم ، ندارد عشق بازاری ..."
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : یکشنبه نهم دی ۱۴۰۳ | 11:12 | نویسنده : یوسف جلالی |