از زلفِ پریشانی ... اینجاست که می مانی
سر گشته چو طوفانی ! ... اینجاست که می مانی
در یک شبِ بارانی ، در ریزشِ چشمانی
افتاد مسلمانی ... اینجاست که می مانی
همنامِ خیابان ها ، آهوی بیابان ها
در عینِ فراوانی ... اینجاست که می مانی
نوشیده ام ات چندان ، بوسیده ام ات پنهان
افسوس که پنهانی ، اینجاست که می مانی
حاجت ، چو نفس دارم ، عادت به جرس دارم
حیف جرگه ی آنانی ، اینجاست که می مانی
ما آتش و تو غفلت ، ما آتش در هجرت
از ما چه می دانی ؟ اینجاست که می مانی
گفت :" اهلِ قمار " آری ، " تا پایه دار " آری
چون حالت قربانی ... اینجاست که می مانی
یا راحت یا سوزش ؟ یا خلوت و یا پویش ؟
در کسوت شاهانی ... اینجاست که می مانی
صورت که نظر کردم ، درد شد اثر کردم
صد حیف که نمی خوانی ! اینجاست که می مانی
پندی دهمت بشنو ! یک در مزن میرو !
" ای خام چه می رانی" ؟ ... اینجاست که می مانی
" یوسف "
برچسبها: یوسف