دلم تنگِ نوای مِی فروشت
به سوز و سازی آن نی ز جوشت
دلم تنگِ کمی جنگ جدایی
کمی بعد بوسه و باز آشنایی
دلم تنگ تبسُم های شیرین
از آن شال های آبی ، شالِ نرمین
دلم تنگ همان عطرِ قدیمی
کمی ارزان ، ولی واقع صمیمی
دلم" دنبال " و باران و خیابان
چه قدر بوسه طلب داری ؟: "فراوان"
وداعِ بوسه ها ، شیرین ترین بود
اگر چه اشک ها ، غمگین ترین بود
دوباره وعده ی ، یک جمعه ی بعد
اگر چه سخت بود ، تا هفته ی بعد
من آن دیوانه بازی را دوست دارم
همه مهمان نوازی را دوست دارم
تو جانت را به سفره می گذاردی
تمام بوسه ها را می شماردی
همین بازی سنگ و رودخانه
لباس خیس را بُردن به خانه
همین لج بازیِ آب دست بازی
غرورت بود ، تا هیچ وقت نبازی
منم دلسوز ، آخر بُرده باشی
کمی بیشتر ، آب را تو بپاشی
دلِ دیوانه ام طاقت ندارد
تو را باید ، مثال گُل بدارد
نرنجد جان و روح بس لطیفت
نرنجد روحِ پاک بس شریفت
تو را باید به اسمِ گُل صدا کرد
به لفظ پاک شبنم گاه ندا کرد
تورا باید فقط بوسید و بوسید
عزیزم کَس تو را ، آیا چو من دید؟
تو را کاش آینه هرگز نمی دید
یقینم هر بارش ، بوسه می چید
تو را ای کاش ، می شد تا نهان کرد
برایت شعر سرود جانت جوان کرد
تو را باید بهار سبز پوشید
غزل خوانده تو را آنگاه نوشید
تو را باید غزل کرد و فرو خورد
تو را باید به یک افسانه ای بُرد
بنگذارم تا افسانه باشی
به چشم هر کسی پروانه باشی
بیا کنج دلم گنج نهان باش
فقط یک عشق ساده در روان باش
" یوسف "
برچسبها: مثنوی یوسف