معرفت حضرت دوست

غزل    اینجا زمستان است ، آنجا که پاییز نیست ؟

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    اینجا زمستان است ، آنجا که پاییز نیست ؟

اینجا زمستان است ، آنجا که پاییز نیست ؟

اینجا نِیستان است ، آنجا تبر تیز نیست ؟

اینجا یکی مستُ و میخانه ای هستُ و

دیوانه ای مستُ و ، آنجا که این چیز نیست

اینجا شبِ چِله ، بانویی بر پله

از زندگی ذله ، آنجا که چنگیز نیست ؟

ایمان عشق دادم ، تاوانِ عشق دادم

پایان عشق دادم ، آنجا بلا خیز نیست

بی تو ... به‌سر آمد ، بی تو دگر آمد

یک همسفر آمد ، یاری که تبریز نیست

دیوانه را بگذار ! پروانه را بگذار

ویرانه را بگذار ! سنگ ریزه ات ریز نیست

یک روسری آبی ، من اوج بی تابی

ایمانِ من خوابی ؟ آنجا که پرهیز نیست

گفتا : که این وادی ، حیف است ز دست دادی

هر لحظه در یادی ، آنجا شکر ریز نیست

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : دوشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۳ | 18:29 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.