اینجا زمستان است ، آنجا که پاییز نیست ؟
اینجا نِیستان است ، آنجا تبر تیز نیست ؟
اینجا یکی مستُ و میخانه ای هستُ و
دیوانه ای مستُ و ، آنجا که این چیز نیست
اینجا شبِ چِله ، بانویی بر پله
از زندگی ذله ، آنجا که چنگیز نیست ؟
ایمان عشق دادم ، تاوانِ عشق دادم
پایان عشق دادم ، آنجا بلا خیز نیست
بی تو ... بهسر آمد ، بی تو دگر آمد
یک همسفر آمد ، یاری که تبریز نیست
دیوانه را بگذار ! پروانه را بگذار
ویرانه را بگذار ! سنگ ریزه ات ریز نیست
یک روسری آبی ، من اوج بی تابی
ایمانِ من خوابی ؟ آنجا که پرهیز نیست
گفتا : که این وادی ، حیف است ز دست دادی
هر لحظه در یادی ، آنجا شکر ریز نیست
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : دوشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۳ | 18:29 | نویسنده : یوسف جلالی |