چشم انداز ! که بی وقفه جوابت جویم
به همان چشم قسم ، قربِ ثوابت جویم
داغدارِ غزل عشق بداند غمِ ما ...
چشم ببندی اگر ، باز سرابت جویم
سرِ ما گیر ! که از مِهر به دارش بِکِشم
وصل و لذت نشد ، دردِ عذابت جویم
شِکوه خامی است ولی ، طاقت ما هم محدود
مردِ بیراهه ام ، آری ، صوابت جویم
از ازل قصه ی عشق ، حالِ دلی آشفته است
با کدامین قلمی ؟ خطِ کتابت جویم
دامن از تو ! سر از ما ، بگوییم رازها
دیر سالی است ، چُنین خُمرِ شرابت جویم
کاروان با جرسش می رسد و من منتظرش
با هزار آبله پای ، باز رکابت جویم
مردِ عصیانی این شهر، چو موم است بر تو
چشم گویان همی ، امرِ عتابت جویم
دلم اینجا کمی بوسِ نجیبانه طلب می دارد
جانِ بیمارم و هم نسخه طبابت جویم
سفره ام کوچک و دست باز ، که حتی جانم ...
جانِ مجنونی اگر هست قرابت جویم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : شنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۳ | 15:44 | نویسنده : یوسف جلالی |