تابیده ای به سایه های من نازم !
ز جان ، برای تو غزل می سازم
تنیده ای به پیله ی این تن ، سخت
از این پیله من ، عشق تو می آغازم
دعا کن ! کبوترِ نامه رسان بیاید
مژده اش ، به قطره های اشک بپردازم
شاهد روزهای جوانی من ، شاهد است
زبان تَر کند ، جان برایش می بازم
از وقتی نیِ نوایِ مرا ز نیستان بُریده ای !
جز نام تو نوا نمی نوازد سازم
از بعدِ تو خنده به نقشِ غزل نیامده
از آینه ی خانه ی من بپرس رازم
این رشته ی ثقیل ، فرو بُرده ما را تا عشق
حالا باید ، به جان یکی آتش اندازم
پیداست ، بهارِ من پس از تو پاییز است
فقط به تو ایمان دارم پیامبرِ اعجازم !
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : دوشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۳ | 18:56 | نویسنده : یوسف جلالی |