معرفت حضرت دوست

غزل   بارانی به پا شد از آمدنت

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   بارانی به پا شد از آمدنت

بارانی به پا شد از آمدنت

مستی سراپا شد از آمدنت

پیچید به کوچه که: رسیده ای !

شهری مهیا شد از آمدنت

امشب که برف نشسته دوشِ ما

سرما گوارا شد از آمدنت

من و این همه رقیبِ منتظر

شاعری توانا شد از آمدنت

ریشه ای گرفته دوباره به تو

باغی نونوا شد از آمدنت

آری دلم ، وصلِ به کسی است

موجی به دریا شد از آمدنت

نیستی و هستی ! هر دو بلاست

این جان پُر بلا شد از آمدنت

گفتی : دو دل بوده ای ! به سفر

جان پُر تمنا شد از آمدنت

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : شنبه هفدهم آذر ۱۴۰۳ | 16:20 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.