معرفت حضرت دوست

سایه سارِ دل ما بودی و نبضِ نگاهت در ما

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

سایه سارِ دل ما بودی و نبضِ نگاهت در ما

ارغوان ! یارِ منی ، یا که هوایی شده ای ؟

آسمان ! یار منی ؟ یا که رهایی شده ای ؟

طمع حالِ خوش آن دوران ، گو عبث است

مهربان ! یار منی ؟ گو که کجایی شده ای ؟

سایه سارِ دل ما بودی و نبضِ نگاهت در ما

ساربان ! یار منی ؟ یا که راهی شده ای ؟

داغ هجران نبینی ! که چو مرگ تلخ است تلخ

باغبان ! یار منی ؟ راه به جدایی شده ای ؟

خبر آمد که دفتر به دستت همه اش پاره شده

بد گمان ! یار منی ؟ یا که ریایی شده ای ؟

جنگ افتاد میان من و آن زیبا روی

قهرمان ! یار منی ؟ محوِ صدایی شده ای ؟

دو دلم راه جدا سازم و بی او بروم ؟

کاروان یار منی؟ رَه به ضیایی شده ای ؟

دلتِ تو نرم تر از آب که می ترسم از ...

پرنیان ! یار منی ؟ یا به نوایی ، " شده ای " ؟

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳ | 2:52 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.