من با خیالاتم تو را در کلبه دارم
هر شب برایت چایِ تازه می گذارم
با چشم تو در آسمان پُر ستاره
با دستِ تو بازم ستاره می شمارم
گاهی هوس داری که سیبی را بچینی
گاهی غزل هایی برایت می نگارم
گاهی همین مرغ و خروس حسِ قشنگی است
گاهی نگاهی از تو ، من ، باران ببارم
بانوی من ! این بره انگار سخت گرسنه است
باش ! مادرش را بهرِ شیر دادن بیارم
اینجا پر است از دل خوشی ، اهلش که باشی
شب خسته ام ... فردا چه قدر ؟ من کار دارم
با قصّه هایم خوابِ آرام می گذاری
با بوسه ای دستِ خدایم می سپارم
زیباست هر شب بافته ی دیوانه ی تو
هر کَس بخندد ، می گویم کم ندارم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳ | 22:12 | نویسنده : یوسف جلالی |