معرفت حضرت دوست

غزل    پیداست ، قصه های تو غم دارد

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    پیداست ، قصه های تو غم دارد

پیداست ، قصه های تو غم دارد

پیداست ، سایه ای آشنا ، کم دارد

پیداست ، هوای دلت طوفان است

برای نجاتت دلبر ! نیازی به بَلَم دارد

پاییز که می شود ، برگ ریزانش

نشان از همدردی اشکی دمادم دارد

یک روز بچرخ در این شهر کلان

ببین چند نفر نشانِ آدم دارد

هر کَس که می بینی چند زخم کاری را ...

خورده ، باز انتظار مرهم دارد

اما آن که من بلا گردانش هستم

از خوبی درون ، صفات مریم دارد

آفرین بر این سایه ی مهربانِ عشق

هر جا هست ...‌باز جوهر و قلم دارد

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : پنجشنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۳ | 6:34 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.