خیال روی تو آمد که تو را سرودم
وگرنه من کجا و ... ؟ شاعر که نبودم
خیال تو آمد ، ز خویش رفتم یار
تو در چشم و در مقابل جان گشودم
فرض کردم، دست در دست توام
من خوش باور ، تا صبح زیبا غنودم
طبیب که تو باشی ، حاجت دارو نیست
چو نوای تو آمد ، ز بستر چشم گشودم
سپیده ی من ! بیا به ظلمت ایام من
که پیله ابریشم خیال ، از تو ربودم
شب است و نبستم دریچه ی خیال را
هزار سلام حواله ، که یک سلام نشنودم
حدیثِ تو رفت ، که دلِ ما به دنبالش
هزار بوسه فرازم ، هزار بوسه فرودم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۳ | 5:59 | نویسنده : یوسف جلالی |