معرفت حضرت دوست

غزل   تو از کجا ؟ نوای دل مرا ، شنیده ای !

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   تو از کجا ؟ نوای دل مرا ، شنیده ای !

بگذار تا بیشتر ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ...

بیشتر بخند ....

خورشید آرزوهای منی ، بیشتر بتاب...

" فریدون مشیری "

*******************

ویرانه تر از من ای دوست ! کجا دیده ای ؟

از این دیوانه ، یارا ! آخر چه کشیده ای ؟

دست خودم نیست ، که بر تو چُنین عاشقم

از این همه بازار ، مرا چرا خریده ای ؟

بُگذر ! از سایه های من عبور کن برو !

چه دیده ای ؟ تا کنون ، که نابُریده ای ؟

پیداست حال و روز من ، آباد نمی شوم

دنباله ی این دل خراب ، چرا دویده ای ؟

آهویِ این دشتی و زلالِ جاری رود

از نور طلوع کرده ای ، که اینجا رسیده ای !

وقتی با یک اشارتِ نگاهت ، شهر به هم می ریزد

بر این چروک دست ها ، چرا تنیده ای ؟

تو حدِ نهایتِ صُنع جمالِ خدایی ، روی زمین

این تکیده را ، چرا محبوب گزیده ای ؟

من آتش به جان دارم از تو درست ...

تو از کجا ؟ نوای دل مرا ، شنیده ای !

آن اشک ها ، که اینک سرازیر می شوند ...

برایِ من است ؟ بر گونه های نازت چکیده ای

کاش که لایقِ نگاهِ معصومِ تو می شدم روزی

کاش بگویی ! از شاخه ی شکسته ما پریده ای

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : جمعه هجدهم آبان ۱۴۰۳ | 0:38 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.