بگذار تا بیشتر ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ...
بیشتر بخند ....
خورشید آرزوهای منی ، بیشتر بتاب...
" فریدون مشیری "
*******************
ویرانه تر از من ای دوست ! کجا دیده ای ؟
از این دیوانه ، یارا ! آخر چه کشیده ای ؟
دست خودم نیست ، که بر تو چُنین عاشقم
از این همه بازار ، مرا چرا خریده ای ؟
بُگذر ! از سایه های من عبور کن برو !
چه دیده ای ؟ تا کنون ، که نابُریده ای ؟
پیداست حال و روز من ، آباد نمی شوم
دنباله ی این دل خراب ، چرا دویده ای ؟
آهویِ این دشتی و زلالِ جاری رود
از نور طلوع کرده ای ، که اینجا رسیده ای !
وقتی با یک اشارتِ نگاهت ، شهر به هم می ریزد
بر این چروک دست ها ، چرا تنیده ای ؟
تو حدِ نهایتِ صُنع جمالِ خدایی ، روی زمین
این تکیده را ، چرا محبوب گزیده ای ؟
من آتش به جان دارم از تو درست ...
تو از کجا ؟ نوای دل مرا ، شنیده ای !
آن اشک ها ، که اینک سرازیر می شوند ...
برایِ من است ؟ بر گونه های نازت چکیده ای
کاش که لایقِ نگاهِ معصومِ تو می شدم روزی
کاش بگویی ! از شاخه ی شکسته ما پریده ای
" یوسف "
برچسبها: یوسف