معرفت حضرت دوست

غزل   به تجلی عشقش ، به دام شدم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   به تجلی عشقش ، به دام شدم

گرفتارِ این عشقِ بلا شدم

گرفتار دلی ناقُلا شدم

گرفتار دستی ، خورشید سوز

به چشمش عجیب مبتلا شدم

هوای دلم رفت ، به نوایش

به سِحرِ صدایش بی نوا شدم

به بقا فراخواند ، فریفته شدم

به سایه اش ، به فنا شدم

به تجلی عشقش ، به دام شدم

به فریبِ نجیبش ، به سرا شدم

چه کنم ؟ که توان رهایی ام نیست

به تو تا رسیده در بقا شدم

تو کرامتِ هدیه ی آسمانیِ من

به حضورِ تو چه پُر صفا شدم

به حصولِ عشقِ پاک تو گُلم

تا چه اندازه ی شرمنده ی خدا شدم

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : یکشنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۳ | 18:42 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.