آمدم برای خنده ی سفره ی مهربانی تو
آمدم برای دست های گرم باغبانی تو
این دل که تمام سرمایه ی نقدینه من است
تقدیم نگاهت ، از جان ، ارزانی تو
تو با احساس قشنگت ، قرارِ جانم شدی
من هم نشسته ام به اذنِ دبحِ قربانی تو
تا جام باده عشق، دست توست ، هستم
باشم تا کی ؟ در شوکتِ سوز حیرانی تو
از بودِ توست ، که بودِ ما رقم خورده
تو ابریُ و ما ریزشِ قطره های بارانی تو
دفتر جان که از تو به نقش عشق نشسته
شبیه آینه ها که می نگری ! شده نورانی تو
تو در کدام میکده ؟ ماءوا داری در تنهایی
یک شب ، فقط یک شب بیام به مهمانی تو
باران شد بیا ، دعوتی به بویِ نم کلبه های گِلی
پای برهنه ، حسِ بوسه های پنهانی تو
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : شنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۳ | 15:30 | نویسنده : یوسف جلالی |