معرفت حضرت دوست

غزل    پای برهنه ، حسِ بوسه های پنهانی تو

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    پای برهنه ، حسِ بوسه های پنهانی تو

آمدم برای خنده ی سفره ی مهربانی تو

آمدم برای دست های گرم باغبانی تو

این دل که تمام سرمایه ی نقدینه من است

تقدیم نگاهت ، از جان ، ارزانی تو

تو با احساس قشنگت ، قرارِ جانم شدی

من هم نشسته ام به اذنِ دبحِ قربانی تو

تا جام باده عشق، دست توست ، هستم

باشم تا کی ؟ در شوکتِ سوز حیرانی تو

از بودِ توست ، که بودِ ما رقم خورده

تو ابریُ و ما ریزشِ قطره های بارانی تو

دفتر جان که از تو به نقش عشق نشسته

شبیه آینه ها که می نگری ! شده نورانی تو

تو در کدام میکده ؟ ماءوا داری در تنهایی

یک شب ، فقط یک‌ شب بیام به مهمانی تو

باران شد بیا ، دعوتی به بویِ نم کلبه های گِلی

پای برهنه ، حسِ بوسه های پنهانی تو

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : شنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۳ | 15:30 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.