از من غزل ، از تو انکارِ عاشقی
از من سلام ، از تو فرارِ عاشقی
از من ، تمنّایِ خنده های بی مثال تو
از تو به عَمد ، نیامدن در قرارِ عاشقی
ما را به غسلِ اشک
شسته اند سال ها
ما پیرِ عشق و شاهد سفید غبارِ عاشقی
ما را که نقد ، در پای تو تو خوانده ایم
تو چشم بسته ای ! بر این قمار عاشقی
هر کَس را برای چیزی آفریده اند
ما را سرشته اند به کار و بار عاشقی
چشم از سایه ی تو نگیرم ، تا وصال
آن قدر به دعا نشینم ، تو شوی دچار عاشقی
یک بوسه از زلفِ تو ، مگر چند است ؟
بیا به وعده گاه ، به بارِ عاشقی
تا قصه ی گرم دستان تو ، غزل می روید
چیست ؟ ماندگاری این اسرارِ عاشقی
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : جمعه یازدهم آبان ۱۴۰۳ | 18:29 | نویسنده : یوسف جلالی |