معرفت حضرت دوست

غزل   رفتنت، نه مگر ؟ برای ترساندن بود

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   رفتنت، نه مگر ؟ برای ترساندن بود

از اول ، قرارِ تو قرارِ ماندن بود

قرارِ من غزل در گوش تو خواندن بود

از اول قرارِ خنده های ممتدِ تو

بعدش بوسه به گونه نشاندن بود

گفتم : بلند کن گیسوی یلدایی را

تا به رُخِ رقیب کشاندن بود

گفتی : این شکارِ من است آخر کار

رفتنت، نه مگر ؟ برای ترساندن بود

با نوای تو من آمدم در دامت

آن قصه ها برای خواباندن بود

حالا که من اسیرم و تو آزاد

رسمِ تو همیشه برای نماندن بود؟

ساده ام ، تا به زخم‌ بنشینم ، می فهمم

قصدت ، حس شیرین سوزاندن بود

حالا بگو چه حسی داری ؟ از من

آزار به جان دیوانه رساندن بود ؟

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه دوم آبان ۱۴۰۳ | 15:42 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.