معرفت حضرت دوست

خود را ملامت کنید.

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

خود را ملامت کنید.

🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈
اینجا

یعنی خوب و بد را تو پدید نمی‌آوری. بلکه آنها را مشخصّ و متمایز می‌کنی. سخن شیطان هم همین بود که من نیز مانند پیامبران متاعم را عرضه می‌کنم. و:
گروهی این گروهی آن پسندند
سخن مولانا (که از زبان شیطان نقل شده) ریشه قرآنی دارد:
وَ قَالَ الشيّطن لما قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَكُمْ و عدَ الحَقِّ وَ وَعَدتُكُمْ فَاخْلَقْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطن الآ أنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسَتَجِبْتُمْ لى فلا تلو مونى و لومو انفُسَکُم .[قران کریم، سوره ابراهیم، ایه ۲۲]
(و پس از سپری شدن امر، شیطان به آنها (جهنّمیان) گوید، خداوند شما را وعده حق داد و من (هم) وعده‌تان دادم و امّا وعدة خلاف. من بر شما سلطه نداشتم. آنچه کردم این بود که شما را دعوت کردم و شما هم دعوت مرا پذیرفتید، پس مرا سرزنش نکنید، بلکه خود را ملامت کنید.
حریف شیطان در قیامت با مریدانش این است که من چه کردم جز اینکه بانگی درانداختم و ندایی بلند کردم. مسئولیت با شماست که دنبال من راه افتادید. پس خود را لعنت کنید نه مرا. شما گاهی از من هم فراتر رفتید و کارها کردید که من هم بلد نبودم.
مثل عجوزه ای که داستانش در مثنوی، آمده است. می‌خواست برای رفتن به مجلس عروسی خود را بیاراید "گلگونه‌ها" را از قرآن مذهّب می‌کند و بر صورت می‌نهاد. گلگونه‌ها نمی‌ایستادند. پس بر ابلیس لعنت فرستاد! شيطان
در دم ظاهر شد و گفت: من هرگز این حلیه‌گری‌ها و ترفندها را که تو می‌دانی، بلد نبوده‌ام، به جای من باید خودت را لعنت کنی. ( مثنوی، دفتر ششم، ابیات ۱۲۹۲_۱۲۲۲) اما آن بانگ‌ها که در عالم بلندند کدامند؟
از جهان دو بانگ می آید به ضد
تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشُور(= رستاخیز) اتقیا
وان یکی بانگش فریب اشقیا
(مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۲۱_۱۶۲۲)

هم پاکان بانگ برآورده‌اند، هم ناپاکان، انتخاب راه بر عهده خود تو است و مجبور نیستی به گروه اشقیا بپیوندی.
خلاصه کلام ابلیس این است که، هرچند من در دعوت به خیر و شر با انبیاء اختلاف دارم، لکن در محک بودن مثل آنهایم.
نیک را چون بد کنم یزدان نِیَم
داعيمَ من خالق ایشان نِیَم
خوب را من زشت سازم؟ رب نه‌ام
زشت را و خوب را آیینه‌ام

مگر من پروردگارم که بتوانم سرشت آدمیان را تغییر دهم؟ من جز آینه‌ای نیستم که چهره زشت و زیبا را چنانکه هست نشان می‌دهد. پس آن هندوی سیاه پوست، آینه را به جرم نشان دادن روی سیاهت بسوزانی:
سوخت هندو آینه از درد را
کی سیه رو می‌نماید مرد را
آینه تقصیری ندارد:

گفت آیینه گناه از من نبود
جرم او را نه که روی من زدود
او مرا غمّاز کرد و راستگو
تا بگویم زشت کو و خوب کو

کار از من نیست از آن کسی است که روی آینه را صیقل داده و آن را نورخیز کرده است.
باز برای توضیح، من به منزله گواهم. گواهان را در محاکم قضا، موجد جرم نمی‌شناسند، کارشان فقط افشاء و اثبات جرم است:
من گواهم بر گوا زندان کجاست
اهل زندان نیستم ایزد گواست

همچنین، من مانند باغبانم، و به وظیفه‌ام عمل می‌کنم. خشک‌ها را می‌بُرم، تَرها را می‌پرورم:
هر کجا بینم نهال میوه دار
تربیت ها می‌کنم من دایه وار
هر کجا بینم درخت تلخ و خشک
می‌بُرم تا رهد از پُشک، مُشک

می‌دانم که خشک ها از من ناراضی‌اند و به من اعتراض می‌کنند:
خشک گوید باغبان را کای فتی
مر مرا چه می‌بُری سرَ بی‌خطا

اما پاسخ من در مقام باغبانی این است که جرم شما همین است که خشک هستید:
باغیان گوید خمش ای زشت خو
بس نباشد خشکی تو جرمِ تو

و از منه می‌خواهد؟ اگر همچنان به سخن خود ادامه دهد ای بسا که متاعم را از کفم برباید:
گر یکی فصل دگر در من دمد
در رُباید از من این رهزن نمد


📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا
صفحه ۲۸۹ تا ۲۹۴
✍ دکتر عبدالکریم سروش


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برچسب‌ها: دکتر سروش

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۳ | 18:56 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.