چندی از آن خیال رفته ام باور کن
از تو ! بی پَر و بال رفته ام باور کن
یک عمر کنارِ تو ساز عشق می زدم
دیگر بی حسِ سئوال رفته ام باور کن
هر چیز تاوانی دارد ، کامل داده ام
خالی از هر چه کمال رفته ام باور کن
دیوانه هوای تو می کرد ، دیوانه بود
خونسرد و بی جدال رفته ام باور کن
گریه چرا ؟ می خندم به فردای روشنم
خالی از هر گونه اشتعال رفته ام باور کن
من آمده ام که روزی، رخت بر بندم
به استقبال قشنگِ ارتحال رفته ام باور کن
بعد از تلاش ، تسلیم کارِ عاقلانه است
تسلیم تقدیر ذوالجلال رفته ام باور کن
تا قرعه ی من یا تو ! به نام " کِه" اُفتد ؟
فرق نمی کند کدام جمال ، رفته ام باور کن
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۳ | 17:23 | نویسنده : یوسف جلالی |