معرفت حضرت دوست

غزل   عبور خیالِ تو غزل می شود

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   عبور خیالِ تو غزل می شود

عبورِ خیالِ تو ! آوَه ! ندا دارد

انگار حضورِ آن لعنتی ، صدا دارد

عبور خیالِ تو غزل می شود

انگار در خودش ریشه ی نوا دارد

از آن سلسله تا جان ، ربط است

دیوانه با ما فقط هجا دارد

حالا که رفته ای و محرومم ز بوسه های تو

این نکته را بدان ، واجب ، قضا دارد

رفتی از شهرِ قصه ، بگو آخر

مهربان برای من ، مثل تو ، کجا دارد ؟

رازی است میان من و تو ! فاصله ها

فاش شود انگار ، آثارِ بلا دارد

پرسید ناله های غصه دار تو از چیست ؟

: در این شهر فقط یک دلِ زیبا دارد

ای دل تا ابد اگر انتظار کشی عبث است

بوسه های او ، جای دیگر ، عطا دارد

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۳ | 5:45 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.