عبورِ خیالِ تو ! آوَه ! ندا دارد
انگار حضورِ آن لعنتی ، صدا دارد
عبور خیالِ تو غزل می شود
انگار در خودش ریشه ی نوا دارد
از آن سلسله تا جان ، ربط است
دیوانه با ما فقط هجا دارد
حالا که رفته ای و محرومم ز بوسه های تو
این نکته را بدان ، واجب ، قضا دارد
رفتی از شهرِ قصه ، بگو آخر
مهربان برای من ، مثل تو ، کجا دارد ؟
رازی است میان من و تو ! فاصله ها
فاش شود انگار ، آثارِ بلا دارد
پرسید ناله های غصه دار تو از چیست ؟
: در این شهر فقط یک دلِ زیبا دارد
ای دل تا ابد اگر انتظار کشی عبث است
بوسه های او ، جای دیگر ، عطا دارد
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۳ | 5:45 | نویسنده : یوسف جلالی |