پیدا کن این مرد را ، که دیدنی است
قصه هایش عجیب و شنیدنی است
پیدا کن حصار تنهایی مرا ، ورود کن
میوه های نهانش نگو ! که چیدنی است
آنجا که عشق ، کوچه گشوده راه
شوقی که ، تا انتهای مقصد دویدنی است
تا دوست نظر نمی کند از هیچ سو
ناز کِش ! که نازِ نادیده کشیدنی است
پیداست بیدل است ، که وقعی نمی نهد
پیداست در محضرش ، این دست بُریدنی است
قاصد از ماهِ پنهانِ من چنان گفت که
بی خواب شدم ، یقین ، بوسه چشیدنی است
میله های قفس ، که دست ساخته ی تو بود
زین جا تا آن قفس ، ذوقی پریدنی است
هر چند پیغامِ ما می کنی به نسیم
دَمِ حیاتِ تو ! در دیدار دمیدنی است
آن مریمِ باکره ی دل با جان خریدنی است
این یوسفِ باکره ی دل از جان خریدنی است
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : شنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۳ | 15:1 | نویسنده : یوسف جلالی |