معرفت حضرت دوست

غزل   بانوی خوش نوا ، خاموش است

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   بانوی خوش نوا ، خاموش است

رویای قصه ها ، خاموش است

بانوی خوش نوا ، خاموش است

مهربانِ قصه ی من می آید ؟

سایه بی صدا ، خاموش است

پیدای قصه های من ، رویاست

می دانم اما چرا خاموش است

بد جور هوای ما را دارد

لب پُر دعا ، خاموش است

من دل خوشِ دیوانه ام آری

من اینجا ، او آنجا ، خاموش است

حسرتِ بوسه ها بماند حالا

نکند ؟ از قصدِ ما خاموش است

شبنمی نشسته بر صورت او

از اوجِ حیا خاموش است

یک دل بستن زیبا بود ، گذشت

از عمقِ ماجرا خاموش است

هر کسی طاقت بلا ندارد در عشق

از سختی بلایا ، خاموش است

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۳ | 13:12 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.