معرفت حضرت دوست

تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم، که می‌ترسم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم، که می‌ترسم

.

نمی‌دانم چرا؟ اما تو را هرجا که می‌بینم
کسی انگار می‌خواهد ز من، تا با تو بنشینم

تن یخ کرده، آتش را که می‌بیند چه می‌خواهد؟
همانی را که می‌خواهم، تو را وقتی که می‌بینم

تو تنها می‌توانی آخرین درمان من باشی
و بی‌شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم، که می‌ترسم
به جانت چشم‌زخم آید چو می‌گویند تحسینم

زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟

نباشی تو اگر، ناباوران عشق می‌بینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم

محمدعلی بهمنی

.
🌹🌹🌹🌺🌹🌹🌹


برچسب‌ها: محمد علی بهمنی

تاريخ : دوشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۳ | 18:30 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.