یک نفر پیدا شد و دل بُرد ز ما
هم دلِ شیداش را بسپُرد به ما
یک نفر ، عشق ، آتش انداخت جان ما
یک نفر آشکار کرد پنهان ما
یک نفر دیوانه می خواست و رسید
جامی از میخانه می خواست و رسید
یک نفر حسی به جانش ، ریشه داشت
گوییا در عاشقی ، اندیشه داشت
باز کرد ، جایی برای جانِ من
آتشی انداخت در پنهان من
باده داد بی جام ، تا مستم کند
خنده ی مستش ، چنان هستم کند
حیله هایی زد تا کارش گرفت
هر چه می خواست او ، از یارش گرفت
این نهالِ کوچک احساس او
ریشه کرد بر پیچک احساس او
نرم نرمک شد درخت عشق او
میوه مهرش فرو افتاد رو
برچسبها: مثنوی یوسف
تاريخ : چهارشنبه یازدهم مهر ۱۴۰۳ | 18:46 | نویسنده : یوسف جلالی |