حال خوب است ، اگر خنده ات امداد کند
شال اندازد و این کار اگر باد کند
حال خوب است ،اگر من بشوم مهمانت
سفره ای خاطره اندازد و باز دلم شاد کند
سرِ ما داری و پشتِ پَرِ جالیز هستی
دلم افتاده از این فاصله فریاد کند
دو سه وعده که از بوسه ی تو محرومم
ترسم این است که در مکتبش ، ارشاد کند
با سلام نفسِ زرد شده ی پاییزی
نکند یادِ مرا غصه ات غمباد کند
حسِ غصه که : این شعر برای چه دلی است؟
نکند ؟ غم شده بر جانِ تو همزاد کند
بسترم پُر شده از اشکِ تو در بسترِ خویش
کاش تا شعرِ مرا مویه قلمداد کند
حالِ جانت گره زن، بر دلِ این آواره
بلبلت گردد و شور چو همزاد کند
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه سوم مهر ۱۴۰۳ | 5:27 | نویسنده : یوسف جلالی |