بیا امشب برای من قلم بردار
یک امشب ، دست از ستم بردار
بیا یک بار " آینه ات " را بغل کن
از گونه هایم ، قطره ی شبنم بردار
عمری اندوخته ی من است ، این خیالات
بیا امان بده ! مرا ، کم کم بردار
شایسته نیست ، این همه پشتِ در ماندن
بخوان همی ! از من درد مُبهَم بردار
کبوترت ، به سنگ های نشان دار تو
دل خوش است ، کمی مرهم بردار
من چندی منتظرِ قدم های آشنایی ام
یک امشب کوچه ام را قدم بردار
پاییز ، باران ، شعر ، کوچه ، ترانه
یک قسمتی از راه را ، تو هم بردار
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۳ | 17:0 | نویسنده : یوسف جلالی |