معرفت حضرت دوست

ازدواج شمس

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

ازدواج شمس

🌹🌹
@MolaviPoet

لینک جلسه قبل 👈
اینجا


با این حال انعکاس خبر هم در داخل خانه ناخرسندی علاء الدين محمد را که گوشه چشمی به این دختر داشت تحریک کرد و هم در خارج خانه غیرت و ناخرسندی بلفضولان را که پیرمرد تبریزی به نظر آنها «كفو» دختر نمی‌آمد برانگیخت. اما شمس به صحبت کیمیا خو کرده بود و این بار خشم و تهدید مخالفان دیگر او را به ترک قونیه وادار نمی‌کرد. در تابخانه مدرسه که مدخل حرم و در واقع قسمت بیرونی آن محسوب میشد حجره‌یی چند به شمس و زوجه‌اش واگذار شد و بدین‌گونه شمس در واقع جزو محارم حرم مولانا گشت.
صحبت کیمیا در آغاز به شمس فرصت می‌داد تا از استغراق خویش فاصله بگیرد و در سلوک تعبناک دشوار روح لمحه‌یی توقف کند. آغوش زن به او امکان می‌داد تا گه گاه به عالم کلّمینی یا حمیرا پناه جوید و از عروج نَفَس‌کیر لى مع الله وقت بیاساید. اما عشق اندک اندک کیمیا را در نظر وی تجلی نور (الله) ساخت. وقتی در خلوت با او دستبازی می‌کرد و سروموی او را نوازش می‌داد، آن‌گونه که خود او یک بار به مولانا گفته بود، به نظرش چنان می‌آمد که خدا به صورت کیمیا بر وی مصور گشته بود. با این حال در کنار کیمیا حس می‌کرد که او نیز انسان است، با عالم لى مع الله تجانس ندارد و لمحه‌یی چند می‌بایست به نفس خود، به خواهش‌های نفسانی خود و به صدایی که از جسم خود به گوشش می‌رسد توجه کند .
به هر حال علاقه به کیمیا او را که در عشق زمینی هم مثل عشق آسمانی پرشور و گرم آهنگ و بی آرام بود دچار وسوسۀ غیرت و حسادت کرد. علاء الدین محمد که انس دیرینه خانگی او با کیمیا از هر شایبه آلایش منزه بود آماج این غیرت و سوءظن عاشقانه شد و عبور دایم وی از حوالی تابخانه که در واقع مدخل حرم مولانا بود و پسر جوان در رفت و آمد به خانه ناچار می بایست از آن حوالی عبور کند سوءظن عاشق پیر را تحریک کرد. چند بار بر این رفت و آمد آزاد وی اعتراض نمود و حتی یک بار، چنانکه از اشارت خود او در طی مقالات بر می‌آید، وی را تهدید کرد با منع شدید. این منع و تهدید که مثل انس و علاقه علاءالدین نسبت به کیمیا از مولانا مخفی نگه داشته شد در خارج حرم پیش از داخل آن انعکاس یافت. شاگردان علاءالدین که در مدرسه نسبت به این مدرس جوان و متشرّع با نظر حرمت می‌نگریستند و عده‌یی از مریدان مولانا که سکونت مرد تبریزی را در کنار حرم مولانا اهانتی در حق حیثیت خاندان مولانا تلقی می‌کردند زمزمه ناخرسندی ساز کردند و زیر لب غریدند که بیگانه‌یی درون حرم مولانا آمده است و فرزند صاحبخانه را از ورود به خانه پدر منع می‌کند! مخالفت‌ها، که رنجش علاءالدین از " تهدید" شمس هم مایه «تشدید» آن شده بود، اندک اندک بالا گرفت بدگویی‌ها و ناخرسندی‌ها دوباره در خارج از حرم شدت پیدا کرد و شمس بار دیگر، خود را از جانب مریدان مولانا و طالب علمان مدرسه معروض تهدید یافت، با آنکه یک بار از روی خشم و ناخرسندی به که این بار اگر ناچار به غیبت شود دیگر هرگز باز نخواهد گشت و هیچ‌کس نشان او را نخواهد یافت، عشق کیمیا او را از این‌که این تهدید را عملی سازد مانع آمد. ترک کردن قونیه که لازمه آن بریدن از حرم مولانا و از صحبت کیمیای محبوبش بود برای او غیر ممکن می‌نمود. ناچار به صبر کوشید و طعن و خشم مخالفان را تحمل کرد، حتی به خلاف گذشته از خشونت پرهیز کرد و تا توانست خود را آرام و مردم آمیز نشان داد.
بدین گونه مردی را که تا سنين آن سوی شصت سالگی از هر گونه تعلقی خود را برکنار نگه داشته بود عشق به دام و قید تعلق انداخت و عشق از این بسیار کرده است و کند. آنچه را سیاحت طولانی در آفاق دور، صحبت با مشایخ و زهاد خشک و سرد و مغرور به او نیاموخته بود عشق کیمیا به او یاد داد. کيميا او را آرام کرد، مردم آمیز کرد، و به تعبیر صوفیان از مقام لى مع الله به عرصه کلّمینی یا حمیرا درآورد، در عین حال آن بیخیالی و آسایش خاطر را که به اقوال و احوال او رنگ کبریایی می‌داد از او باز گرفت. به دنبال این عشق پیرانه سر، شمس ناخودآگاه اندک اندک دگرگونی یافت. رفت و آمد کیمیا را به خارج خانه محدود ساخت، از غیبت او دچار دغدغه می‌شد، از معاشرت او با زنان دیگر وحشت داشت. و مثل هر پیرمردی که زنی جوان را در حباله آرد با او دایم ماجراها داشت. کیمیا که فاصله سنی زیادی با او داشت وقتی از صحبت پیرمرد ملول می‌شد با زنان همسایه به مسجد یا بازار می‌رفت. وقتی با این زنان جوان به باغ یا مهمانی می‌رفت و احیاناً دیر به خانه باز می‌گشت، شمس که قبل از ازدواج از همه عالم فراغتی داشت از تأخیر و درنگ کیمیا بشدت دغدغه خاطر می‌یافت و در حق زن خشونت می‌کرد.


📗پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_صفحه ۱۳۷ و ۱۳۸
✍ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برچسب‌ها: دکتر زرین کوب

تاريخ : شنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۲ | 13:55 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.