معرفت حضرت دوست

نیچه؛ سعدی و حافظ

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

نیچه؛ سعدی و حافظ

نیچه؛ سعدی و حافظ

نامِ سعدی و حافظ گویا تنها نام‌هایى باشند که از ایرانِ دوره‌یِ اسلامی در نوشته‌هایِ نیچه آمده است.
در ‏مجموعه‌یِ آثارِ نیچه در پاره‌یادداشتی یک نکته‌پردازی از #سعدی نقل شده که ترجمه‌یِ آن چنین است:

’سعدی ‏از خردمندى پرسید که این‌همه [حکمت] را از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که پای از جای برنمی‌دارند مگر آن ‏که نخست زمینِ زیرِ پای‌شان را با عصا بیازمایند.‘‏ ‏

این نکته‌اى‌ست که سعدی از زبانِ لقمان— نمادِ افسانه‌ایِ ‏خردمندی در ادبیاتِ عربی و فارسی— در دیباچه‌یِ گلستان می‌گوید:‌‎ ‌‏
’لقمان را گفتند:
حکمت از که آموختی؟ ‏
گفت: از نابینایان که تا جای نبینند پای ننهند.‘‏ ‏
نیچه از این نکته‌پردازی هیچ تفسیرى نکرده است، امّا، بر ‏اساسِ فلسفه‌یِ نیچه، می‌توان گفت که این سخن نمودار خردمندی‌‌اى پرواگر و آهسته‌رو است؛
خردمندیِ ‌‏’نابینایان‘، که خردمندیِ نیچه‌ای درست رویارویِ آن می‌ایستد، یعنی خردمندیِ بینایِ بی‌باکى که ’آری‘گویان ‏می‌شتابد و خود را به دلِ زندگی و خطرهایِ آن می‌افکند، و از ’شتافتن لذّتى شیطانی‘ می‌بَـرَد.‏

امّا نیچه یکى از نمونه‌ها‌یِ عالیِ خردمندیِ بینایِ ’دیونوسوسی‘ِ خود را در #حافظ می‌یابد نامِ حافظ ده بار در ‏مجموعه‌یِ آثارِ وی آمده است. بی‌گمان، دل‌بستگیِ گوته به حافظ و ستایشی که در دیوانِ غربی–و–شرقی ‏ از ‏حافظ و حکمتِِ ’شرقیِ‘ او کرده، در توجّهِ نیچه به حافظ نقشى اساسی داشته است.

در نوشته‌هایِ نیچه نامِ حافظ ‏در بیشترِ موارد در کنارِ نامِ گوته می‌آید و نیچه هر دو را به عنوانِ قلّه‌هایِ خردمندیِ ژرف می‌ستاید.‏ ‏
حافظ نزدِ ‏او نماینده‌یِ آن آزاده‌جانیِ شرقی‌ست که با وجدِ دیونوسوسی، با نگاهى تراژیک، زندگی را با شورِ سرشار ‏می‌ستاید، به لذّت‌هایِ آن روی می‌کند و، در همان حال، به خطرها و بلاهایِ آن نیز پشت نمی‌کند؛
’بلایى کز ‏حبیب آید، هزار–اش مرحبا گفتیم!‘
این‌ها، از دیدِ نیچه، ویژگی‌هایِ رویکردِ مثبت و دلیرانه، یا رویکردِ ’تراژیک‘، ‏به زندگی‌ست.‏

در میانِ پاره‌نوشته‌هایِ بازمانده از نیچه، از جمله شعرى خطاب به حافظ هست:
’به حافظ؛ پرسشِ یک آبنوش.‘‏


آن می‌خانه‌ که تو از بهرِ خویش بنا کرده‌ای‏
گُنجا‌تر از هر خانه‌اى‌ست،

می‌اى که تو در آن پرورده ‌ای
همه‌–عالم آن را دَرکشیدن نتواند.‏

آن پرنده‌اى که [نام‌اش] روزگارى ققنوس بود،
در خانه میهمانِ توست،

آن موشى که کوه زاد، ‏
همانا——خود تو ای!‏

همه و هیچ‌ تو ای، می و می‌خانه تو ای،

ققنوس تو ای، کوه تو ای، موش تو ای،

تو که هماره در خود فرومی‌ریزی و ‏
هماره از خود پَر می‌کشی—‏

ژرف‌ترین فرورفتگیِ بلندی‌ها تو ای،
روشن‌ترین روشنیِ ژرفاها تو ای،

مستیِ مستانه‌ترین مستی‌ها تو ای
‏——— تو را، تو را —— با شراب چه کار؟‏


@molanatarighat

#داریوش_آشوری
#نیچه
.


برچسب‌ها: نیچه

تاريخ : جمعه هجدهم فروردین ۱۴۰۲ | 20:33 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.