معرفت حضرت دوست

برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!

برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!
این زخـم ها جـز بانمک درمـان نمیشد
ممـکن نبـــود اصــلا مــرا از نــو بســــازی
تــا ایـن خــرابه کامــلا ویـــران نمیـــشد!

کارش‌به‌طغیان میکشد‌رودی‌که‌یک‌سد
راه وصــالــش را به دریــا بسـتــه باشــد
امــا اگـــر دریــا نــخــواهــد رود خـــود را
امــا اگــر رود از دویــدن خســــته باشد

می ترسم و اصلا برای تو مهم نیست
لعنت به این دلــشوره های دختـرانه!
حالا کجــایی بــا تعصب پـس بگیـــری
بغض مرا از دیـگران شانه به شانه؟!

دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمــی مانــد تمــام حــرف هـا را
مادر نمی داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می گذارم ظرف ها را

ازخانه بیرون می زنم در کوچه ها هم
دنــبـــال ردپـــای تــو دربـــــرف هــست‍ــــم
گم می شوم دربین عابرهای این شهر
این روزها یک دختــر کم حـرف هستم

هر بــار بــادی آمــد از شــهر تـو گفـتم
شاید همین از بین موهایش گذشته
تــو مـثل دنیــای منــی، هــرچنــد دنـیا
این روزهــا از خــیر رویایش گــذشــته

شاعر شدم تا درخیابان های این شهـر
با ایــن جــنون لعنـتـــی درگیـــر بــاشــــم
آهو همیشه در پی یک تکیه گاه است
تـــرجیـــح دادم درنبـــودت شـیــر باشـم!

#رویا_باقری
#فقط_شعر_و_غزل
شما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇
@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: رویا باقری

تاريخ : پنجشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۱ | 11:32 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.