معرفت حضرت دوست

شعر آمدی جانم به قربانت فریبا آمدی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

شعر آمدی جانم به قربانت فریبا آمدی

آمدی جانم به قربانت فریبا آمدی

با وفا و و مهربانی وشکیبا آمدی

بس ستمها دیده ای ازدست صیاد زمان

آشیان بر گشته ی من مرغ زیبا آمدی

آمدی هر گز نمی گویم ولی حالا چرا

بوی عشق آورده ای امید فردا آمدی

قامت تو گر شکسته زیر چرخ آرزو

در خیال چشم من چون سرو و طوبی آمدی

سختی این راه برده طاقت از پاهای تو

شادی آوردی اگر چون طفل نو پا آمدی

در کنارت ترسم از امروز و فردا نیست نیست

با همان عشق قدیمی مست و شیدا آمدی

در فراق تو اگر عمر و جوانی رفته است

آمد احساس خوشش تا چون مسیحا آمدی

ای همیشه همسفر بامن رفیق راه عشق

تا نباشد عاشق دلخسته تنها آمدی ...

#تقی_شیرین_زاده

#فقط_شعر_و_غزل

شما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇

@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: تقی شیرین زاده

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۱ | 11:48 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.