معرفت حضرت دوست

ملاقات امام زمان عج الله تعالی الفرجه الشریف

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

ملاقات امام زمان عج الله تعالی الفرجه الشریف

جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی از یکی از بزرگان حوزه نقل کرد:

در اواخر قرن پنجم هجری مردی از طایفه عامه به نام حسین عراقی در دمشق زندگی می کرد. او جوانی بسیار زیبا و سخت مورد توجه زنان بود و از این جهت روزگار را به بطالت می گذراند و در راه رفتارهای فاسدش، از هیچ کوششی فروگذاری نمی نمود. عادتش بر این منوال بود که روزهای جمعه به همراه سایر دوستانش برای خوشگذرانی به بیرون از شهر دمشق رفته و تا پاسی از شب به فساد و تباهی مشغول بود. 

در یکی از همان روزها، او به هنگام خروج از شهر، ناگهان از بطالت ایام و بی فایدگی رفتارهایش سخت احساس غم می کند. او خود می گفت: آنچنان در افکار خویش غوطه ور بودم، که در آن روز نه تنها از هر خوشگذرانی دوری کردم، بلکه حتی از جمع دوستانم نیز غافل و آنان را به فراموشی سپردم .فشار این حالت روانی و افکار مغشوش طاقت را از من ربود. پس به ناچار قبل از ظهر همان روز جمعه از دوستانم جدا و خود را به شهر رساندم، با خود فکر کردم که بهتر است برای اولین بار در نماز جمعه شهر حضور یابم، شاید تسکین یابم! 

بر درگهش هر دم که کنی ناله نماز است - آن سجده قبول است که از روی نیاز است 

خرم دل آن کس که در او غیر خدا نیست - همچون دل محمود که در قید ایاز است (47) 

اتفاقا سخنان آن روز خطیب سنی مذهب نماز جمعه شهر دمشق پیرامون حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بود. پس از پایان سخنانش، لحظه ای در ذهنم خطور کرد که: آیا می شود من نیز او را دیده و با او معاشرت کنم؟ 

برخود نهیب زدم که چگونه با این سوابق و خوشگذرانی ها، توقعی به این بزرگی دارم. در همین لحظه ناگاه دیدم مردی فوق العاده جذاب دستی بر شانه ام گذارده و فرمود: به سوی خانه بشتاب. 

بدون اختیار از جای برخاسته و به راه افتادم. آن مرد ابتدا از پی من می آمد، ولی در نهایت، این من بودم که به دنبال او می دویدم! پس از دقایقی به خانه ای رسیدیم. او به محض ورود، به نماز ایستاد، من نیز به او اقتدا کرده و نماز گذاردم. 

پس از اتمام نماز چنان با او محشور شدم، که حتی برای لحظه ای فراقش بر من سخت می گذشت. توسط او به مذاهب حق شیعه اثنی عشری گرویدم و پس از یکی دو روز دریافتم که او همان مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. او همچنان با من بود و من نیز بر گرداگرد وجودش پروانه وار می سوختم. 

خوشا دردی! که درمانش تو باشی - خوشا راهی! که پایانش تو باشی 

خوشا چشمی! که رخسار تو بیند - خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی 

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی - خوشا جانی! که جانانش تو باشی (48)

یک هفته در کنارش بودم، جمعه ای دیگر که فرا رسید، فرمود: من باید بروم!

با ناراحتی گفتم: من نیز با شما می آیم، من طاقت دوری شما را ندارم. فرمود: وظیفه ام این است که بروم، ولی شما نباید با من بیایید، از ابتدای دوران غیبت تاکنون، با هیچ کس به اندازه یک هفته همراه نبوده ام. 

 

✍️مجموعه شمیم عرش - تشرف یافتگان (دفتر اول)

نویسنده : پژوهشکده تزکیه اخلاقی امام علی علیه السلام

✍️مرکز اطلاع رسانی غدیر

 

@saatibarayagha


برچسب‌ها: امام زمان عج الله

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۱ | 6:57 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.