معرفت حضرت دوست

مثنوی نقشه ی ما ، حیله به عشق تو بود

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

مثنوی نقشه ی ما ، حیله به عشق تو بود

بی خبری ، حاصلِ ما را ربود

بی هنری ، نقشه ی ما را گشود

 

نقشه ی ما ، حیله به عشق تو بود

حیله ی ما ، چند غزلی را سرود

 

دست گشودم که بگیرم تو را

فرض نمودم که بمیرم تو را 

 

شاعرِ تو ، گنجِ دلش بسته بود

شاعرِ تو ، رنج کشید ، خسته بود

 

گنجِ دلم ، بسته به جانم ، بِماند

گنجِ دلش ، بسته ، به یارم کِشاند

 

منتظرم ، تا که خبر سازدم

وعده ی برگشتِ سفر سازدم

 

آید و این باغ ، ثمر آرَدَم

گُل ز شکوفه ، به کمر آردم

 

رقصِ غزل ، مثنوی و ساز را

مستی من ، رخصتِ آواز را

 

آمدنت ، مژده یِ میلادِ ماست

آمدنت ، فرصتِ آبادِ ماست

 

سر زده آی ، تا که بمیرم تو را

پَر زده آی ، بوسه بگیرم تو را

 

جان دهمت ، وقتِ ملاقاتِ عشق

تا که ببینی کراماتِ عشق

 

فرصتِ باران بده ، بارانِ من !

رخصتِ ایمان بده ، ایمانِ من !

 

فرصتِ عاشقِ شدن ، پیرِ عشق

فرصتِ شاعر شدنِ میرِ عشق

 

پیرم و با عشق ، جوان می شوم

پیرم و با تو ، روان می شوم

 

راهیِ دنیای پُرِ نورِ عشق

راهی معنای پُر از شورِ عشق

 

 


برچسب‌ها: مثنوی یوسف

تاريخ : دوشنبه بیستم دی ۱۴۰۰ | 20:44 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.