
بی خبری ، حاصلِ ما را ربود
بی هنری ، نقشه ی ما را گشود
نقشه ی ما ، حیله به عشق تو بود
حیله ی ما ، چند غزلی را سرود
دست گشودم که بگیرم تو را
فرض نمودم که بمیرم تو را
شاعرِ تو ، گنجِ دلش بسته بود
شاعرِ تو ، رنج کشید ، خسته بود
گنجِ دلم ، بسته به جانم ، بِماند
گنجِ دلش ، بسته ، به یارم کِشاند
منتظرم ، تا که خبر سازدم
وعده ی برگشتِ سفر سازدم
آید و این باغ ، ثمر آرَدَم
گُل ز شکوفه ، به کمر آردم
رقصِ غزل ، مثنوی و ساز را
مستی من ، رخصتِ آواز را
آمدنت ، مژده یِ میلادِ ماست
آمدنت ، فرصتِ آبادِ ماست
سر زده آی ، تا که بمیرم تو را
پَر زده آی ، بوسه بگیرم تو را
جان دهمت ، وقتِ ملاقاتِ عشق
تا که ببینی کراماتِ عشق
فرصتِ باران بده ، بارانِ من !
رخصتِ ایمان بده ، ایمانِ من !
فرصتِ عاشقِ شدن ، پیرِ عشق
فرصتِ شاعر شدنِ میرِ عشق
پیرم و با عشق ، جوان می شوم
پیرم و با تو ، روان می شوم
راهیِ دنیای پُرِ نورِ عشق
راهی معنای پُر از شورِ عشق
برچسبها: مثنوی یوسف



