
بی تو هم ، در پیِ عشق ، در بندم
بی تو ای جانِ خیال ، من چندم
بی تو روز ، شعر فراهم دارم
بی تو شب ، از مصرعِ آن می بارم
بی تو در باغ خیال ، می گردم
بهرِ آن خوابِ وصال ، می گردم
گاه ، شانه به سرت می آرم
گاه بوسه به سرت می بارم
گاه ها ، همه ام حیرانت
آه از عاشقِ دل ویرانت
آه از دستِ بلا خیز دلت
آه از آن لشگر چنگیز دلت
مهربان باش ، به دیوانه ی خویش
هم زبان باش ، نه بیگانه ی خویش
مهربان باش ، دلم می شکند
همچنان باش ، ز تو دل نَکَنَد
زنده کن ، دعوتی این جانم را
خنده کن ، سستی ایمانم را
تو به احیا بکوش ، از خبرت
ای پریا ! بپوش ، موی سرت
ای پری ! حرمت پیرانه کجاست ؟
تو بگو ، راهِ صمیمانه کجاست ؟
تو مگو : توبه زن ، تسبیح انداز
تو مگو ، زُهد زن و بی ما ساز
تو مگو قصه ی تو پایان یافت
همه شهر ز ما ، حیران یافت
وقتِ عشق ، وقتِ طلوع دلِ توست
برچسبها: مثنوی یوسف



