معرفت حضرت دوست

چون کوزهء سربستهء پنهان شده در خاک

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

چون کوزهء سربستهء پنهان شده در خاک

مستیم و نداریم غم سود و زیان را
هر شب بفروشیم به جامی دو جهان را

چون کوزهء سربستهء پنهان شده در خاک
یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را

بگذار لب.ی بر لبم ای ساغر دلخون
تا فاش کنم پیش تو اسرار نهان را

مهمان توام چند صباحی دگر ای عمر!
اینقدر میازار من سوخته‌جان را

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق
بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

تا من شوم آسوده و خشنود شود یار
با من بزن ای مرگ! به تیری دو نشان را

جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل
دیدی که نه این را به تو دادند نه آن را

راضی به عذاب دگران نیستم اما
گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

فاضل نظری


🌸🌸🌸🌸 با احترام دعوتید به ضیافت غزل در کافه شعر فرهنگیان ایران🌸🌸 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻💐💐🌷🌷 🌷🌷https://t.m
e/joinchat/UG_CQhdw55pAr9zs1VdTFg


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : یکشنبه دوم آذر ۱۴۰۴ | 13:29 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.