معرفت حضرت دوست

غزل    آن قَدَر بیا ، تا صدا برسد

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    آن قَدَر بیا ، تا صدا برسد

آن قَدَر بیا ، تا صدا برسد

نوای عاشقی ، از آشنا برسد

آن قدر بیا ، راحت ، طوافت کنم

الحمدِ دلم ، تا خدا برسد

آن قدر بیا ، دگر آرزو نکنم

هُمای خوشبختی ، با شما برسد

بیا که بوسه ی جواب انتظار

به منتظرت ، به اَدا برسد

تو بیا ! که سال هاست ، آمده ام

نکند ، نیآمده ، بلا برسد

نه از آسمان ، به زمین می ریزد ؟

ز آسمان دلت ، عطا برسد

به وعده ی قرارِ داده اش ، برسی

به پیش نگری ! ز قفا برسد

چه گویمش؟ برسد ، گر سرِ قرار

نمی رسد ... دستم به عصا برسد

شنیده بود ، که وآله ام ، ولی گذشت

محال که شاهی ، به دادِ گِدا برسد

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۴ | 22:50 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.