معرفت حضرت دوست

زنی چنگی مگر بر تارِ گیسو می‌زند این‌جا

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

زنی چنگی مگر بر تارِ گیسو می‌زند این‌جا

کسی در شطِ شب تا صبح پارو می‌زند این‌جا
وَ باد این صوفیِ آشفته هوهو می‌زند این‌جا

پریشان‌نغمه‌ای در پرده‌ی این باد پیچیده‌ست
زنی چنگی مگر بر تارِ گیسو می‌زند این‌جا

به‌دنبال نشانی از تو و لبخندهای تو
کسی در خاطراتم سر به هر سو می‌زند این‌جا

پریشان‌تر ز گیسوی تو و بخت خودم باشم
اگر گیسوی تو با بخت من مو می‌زند این‌جا

در این شب‌های دلتنگی، ز صدها فرسخِ سنگی
فراهم می‌شود اندوه و اردو می‌زند این‌جا

شبیه موجِ گندم‌زار، این دل در تپش‌هایش
نمی‌یابد کناری هرچه پهلو می‌زند این‌جا

نگاهی منتظر، هر شب، کنارِ پنجره، خاموش
چراغی همچنان در باد سوسو می‌زند این‌جا...

#محمدرضا_ترکی🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: محمد رضا لطفی

تاريخ : جمعه چهارم مهر ۱۴۰۴ | 22:47 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.