اَبرِ پنهان ! گریه کن !
با دل و جان گریه کن !
ابرِ پنهان ! چکه کن
موی پریشان ، گریه کن !
گوشه ی خلوت نشین !
سر گریبان ، گریه کن !
در قمار باختِ خویش
دست لرزان ، گریه کن !
ابرِ حیران ! بی صدا
با غریبان گریه کن!
پا به پای آینه
یادِ یاران ، گریه کن
شمع به دست در کوچه ها
جوی ! انسان ، گریه کن
با دو پای آبله
در خیابان ، گریه کن
گاه بگو چون شاعرت
گشته حیران ، گریه کن
کاش نبود دیدار دوست
سخت پشیمان، گریه کن
" یوسف "
سایه شد ، دل مایه ام
شد گریزان ، گریه کن
تاريخ : سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۴ | 0:0 | نویسنده : یوسف جلالی |