معرفت حضرت دوست

غزل   اَبرِ پنهان ! گریه کن !

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   اَبرِ پنهان ! گریه کن !

اَبرِ پنهان ! گریه کن !

با دل و جان گریه کن !

ابرِ پنهان ! چکه کن

موی پریشان ، گریه کن !

گوشه ی خلوت نشین !

سر گریبان ، گریه کن !

در قمار باختِ خویش

دست لرزان ، گریه کن !

ابرِ حیران ! بی صدا

با غریبان گریه کن!

پا به پای آینه

یادِ یاران ، گریه کن

شمع به دست در کوچه ها

جوی ! انسان ، گریه کن

با دو پای آبله

در خیابان ، گریه کن

گاه بگو چون شاعرت

گشته حیران ، گریه کن

کاش نبود دیدار دوست

سخت پشیمان، گریه کن

" یوسف "

سایه شد ، دل مایه ام

شد گریزان ، گریه کن



تاريخ : سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۴ | 0:0 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.