گاهی کمی پروانگی ... کافی است کافی است
با تو همی دیوانگی کافی است کافی است
وقتی به بن بست می رسم ، اعجاز از تو
از چشمِ تو فرزانگی کافی است کافی است
باشد ، بماند ، ما به تقدیر ، محکوم وصلیم
گاهی دروغ ، افسانگی ، کافی است کافی است
دیدم نگاه تو ! شبیه هیچ دلبری نیست
محبوبِ من ! بیگانگی کافی است کافی است
دیدی نشستم پای تو ! یارِ گریزان !
عهدی چنین مردانگي، کافی است کافی است
باید کمی سنگین شود آن شانه هایت
آواره گی ، بی خانگی ، کافی است کافی است
" یوسف "
تاريخ : سه شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۴ | 23:33 | نویسنده : یوسف جلالی |