معرفت حضرت دوست

تهران دل من است كه در آن قدم زدي

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

تهران دل من است كه در آن قدم زدي

.

وقتی میان معرکه موی تو مار شد
انداختم عصای خودم را سه تار شد!

چشمت ستاره بود ولی ناگهان چکید
اشکی از او ستاره‌ی دنباله دار شد

بانو نه من هرآنکه تورا دید بی درنگ
یک شاخه گل به سینه زد و خواسِگارشد

تهران دل من است كه در آن قدم زدي
يك گوشه ردِّ پاشنه ات، لاله زار شد!

از کوچه رد شدی که درختی شکوفه داد
ازآن به بعد بود که نامت، بهار شد

هروقت میوه خواستی از من به خون خود
در دل هزار قطره چکاندم، انار شد

دادم به دستهای تو تا نوش جان کنی
آهوی خوشخرام من اینگونه هار شد

منصور هم بدست خودش پرورانده بود
هر شاخه از درخت پلیدی که دار شد

چوپان دلش گرفته و نی می زند هنوز
معشوقه اش عروس ده همجوار شد


#علی_اکبر_آغاسیان

🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: علی اکبر آغاسیان

تاريخ : سه شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۴ | 17:45 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.