معرفت حضرت دوست

آه ای غزال سرکش یک ریز در گُریز

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

آه ای غزال سرکش یک ریز در گُریز

من خسته ام به جان تو، از جنگ از ستیز
آه ای غزال سرکش یک ریز در گُریز

آن سو میان دشت، سبکبال می دَوی
این سو نفس نفس زده ام، لَنگ و سینه خیز

گفتی: «به من نمی رسی» و... حال من بد است
از حرفهای مبهمِ پُر ضدّ و پر نقیض

حالا که آمده است خیالت کنار من
قدری بمان! به حرمت این لحظه ی عزیز

پیشانی ام سپید به پیش خلایق است
قدری بمان و حوصله کن، آبرو نریز!

یا وصل و یا جدایی و... دنبالت آمدم
تا از زمان سفر کنم از شهر عشق، نیز

#سارا_صابر




🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: سارا صابر

تاريخ : دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 17:54 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.