معرفت حضرت دوست

گر از رنجی نمی‌کاهم به رنجی هم نیفزایم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

گر از رنجی نمی‌کاهم به رنجی هم نیفزایم

نه می‌دانم چرا بار سفر بستم که بگشایم
نه می‌دانم کجایم تا ز راه رفته بازآیم

مرا از نیستی دعوت به هستی کرد نجوایی
پذیرفتم، ولی ای‌ کاش می‌گفتم نمی‌آیم

چه خیری دیده‌ بودی از وجود ای مهربان مادر
که بردی رنج هستی را و آوردی به دنیایم

گرفتم در بهشت آدم خطایی کرد، حرفی نیست
چرا من جای او در خاک روحم را بفرسایم

نیاوردم به این زندان کسی را با خودم گفتم
گر از رنجی نمی‌کاهم به رنجی هم نیفزایم

تو تنها اتفاق خوب دنیای منی، اما
تو هم ای عشق با تنهایی‌ام بگذار تنهایم

به هر جا پر زدم با سر زمین خوردم، نفهمیدم
که سقفی شیشه‌ای بین من است و آرزوهایم

من از خاطر نبردم هرگز اقیانوس بودن را
کنون شاید کویر، اما هنوز از دور دریایم

ز خوابِ مرگ بیدارم مکن، صبح قیامت هم
که با این خسته‌جانی تا ابد باید بیاسایم

#فاضل_نظری



🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: فاضل نظری

تاريخ : پنجشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۴ | 18:10 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.