معرفت حضرت دوست

شوخی کوچک ما

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

شوخی کوچک ما

یک افسانه‌ی صحرایی از مردی می‌گوید که می‌خواست به واحه‌ی دیگری مهاجرت کند و شروع کرد به بار کردنِ شترش ...
فرش‌هایش، لوازم پخت و پز و صندوق‌های لباسش را بار کرد و حیوان همه را پذیرفت. وقتی می‌خواستند به راه بیفتند، مرد پَرِ آبیِ زیبایی را به یاد آورد که پدرش به او داده بود. پَر را برداشت و بر پشتِ شتر گذاشت ؛ اما با این کار، جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد. حتما مرد فکر کرده است شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند !
گاهی ما هم در مورد دیگران همین طور فکر می‌کنیم ، نمی‌فهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطره‌ای بوده است که جامی پُر از درد و رنج را لبریز کرده ...


~ پائولو کوئیلو
- مکتوب

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: اجتماعی

تاريخ : یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۳ | 14:41 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.